3
گاهی حس می کنم شب خوابیدم و صبح با یه زن قرقرو و یه دختر کوچولو بیدار شدم.
بعد سرک می کشم به حیاط .
احتمالا ماشین خودم باشه .
و سوار می شم و از عوارضی کرج که رد می شم یاد دختر کوچولوی عروسک به دستی می افتم که کنار تخت وایساده بود و می گفت : بابا دیدی خودت تنبلی ،منو نمیرسونی مهد کودک.
بعد گِردش می کنم
مستقیم میرم سراغ دخترم .
بعد سرک می کشم به حیاط .
احتمالا ماشین خودم باشه .
و سوار می شم و از عوارضی کرج که رد می شم یاد دختر کوچولوی عروسک به دستی می افتم که کنار تخت وایساده بود و می گفت : بابا دیدی خودت تنبلی ،منو نمیرسونی مهد کودک.
بعد گِردش می کنم
مستقیم میرم سراغ دخترم .