Monday, June 20, 2005




3
گاهی کسی مرا از نو پشت سر هم می چیند .
وقتی میخواهم نرود .
و به من می گوید دیدار به بهشت .
و او از حیاط که دور می شود من میدوم به دنبالش وپشت تپه ها
جایی بین باغ های لواسان گم می شود .


ولی همه اطرافم را گرفته اند با دستها
من را ثابت نگه داشته اند .
می گویند تو بلند بلند می خندیدی
تو کودکانه و دیوانه وار می خندیدی .


گاهی کسی با موهایم بازی می کند
وقتی سرم را روی پاهایش گذاشته ام .
و به من می گوید دیدار به بهشت .
و من در چشم هایش دور می شوم و می دویم و پشت چشم هایش
جایی بین تصاویر مبهم گم می شود .



ولی همه اطرافم را گرفته اند با دستها
من را ثابت نگه داشته اند .
می گویند تو بلند بلند می خندیدی
تو کودکانه و دیوانه وار می خندیدی .


گاهی کسی عینک پدربزرگ را بر چشمانم می گذارد .
وقتی ساعت ها به برفک تلویزیون خیره شده ام .
و به من می گوید دیدار به بهشت .
و او ازین تطابق نزدیک دور می شود و دوان دوان میخندیم تا می رسیم شاید به پشت تلوزیون شاید بهشت
جایی در بین نقاط کش آمده اطراف تصویر گم می شویم .
در را قفل می کنیم .
وکلید را می اندازیم بین برفک ها.


هه هه ها...هه هه هه ها
هه هه ها...هه هه هه هاهاها


Comments: Post a Comment
ARCHIVE
June 2005  July 2005  August 2005  September 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L
....................................                                                                                             

Monday, June 20, 2005




3
گاهی کسی مرا از نو پشت سر هم می چیند .
وقتی میخواهم نرود .
و به من می گوید دیدار به بهشت .
و او از حیاط که دور می شود من میدوم به دنبالش وپشت تپه ها
جایی بین باغ های لواسان گم می شود .


ولی همه اطرافم را گرفته اند با دستها
من را ثابت نگه داشته اند .
می گویند تو بلند بلند می خندیدی
تو کودکانه و دیوانه وار می خندیدی .


گاهی کسی با موهایم بازی می کند
وقتی سرم را روی پاهایش گذاشته ام .
و به من می گوید دیدار به بهشت .
و من در چشم هایش دور می شوم و می دویم و پشت چشم هایش
جایی بین تصاویر مبهم گم می شود .



ولی همه اطرافم را گرفته اند با دستها
من را ثابت نگه داشته اند .
می گویند تو بلند بلند می خندیدی
تو کودکانه و دیوانه وار می خندیدی .


گاهی کسی عینک پدربزرگ را بر چشمانم می گذارد .
وقتی ساعت ها به برفک تلویزیون خیره شده ام .
و به من می گوید دیدار به بهشت .
و او ازین تطابق نزدیک دور می شود و دوان دوان میخندیم تا می رسیم شاید به پشت تلوزیون شاید بهشت
جایی در بین نقاط کش آمده اطراف تصویر گم می شویم .
در را قفل می کنیم .
وکلید را می اندازیم بین برفک ها.


هه هه ها...هه هه هه ها
هه هه ها...هه هه هه هاهاها


ARCHIVE
June 2005  July 2005  August 2005  September 2005 
H A 6
H O M E
M A I L
X M L