3
ساحل بابلسر
پارکینگ 3
دختری با دامن بلند مشغول مرور چند آواز کردی در ذهن پریشان خود است .
در دل خود آرام اوج می گیرد و ناگاه فرود می آید و روی موج ها پخش می شود .
ولی عزیزکم نه من نه هیچ توهم دیگری برایت صدف یا قوطی نامه دار نمی فرستیم .
بهتر است سرود"دختران زشت انتطار " را از برکنی...
نه تعجبی دارد و نه متعجبی
و تبارک الله احسن الخالقین هم قوانین دنیا را بر اصل جاذبه چوچول و دودول استوار ساخته .
هنوز هم زمین گرد است و شبانه روز بیست و چهار ساعت و باقی قضایا...
پ ن : آره خارکسده . برو چهل سالگیت رو جشن بگیر ؛ اسمشم بذار جشن نبوت .
***
با سلام خدمت بانوی عزیزم ؛
تو که بند بند انگشتانت را می بوسم و می بُرم.
امشب شب بیست و هشتم ماه است و فردا می روم سراغ پاهایت .
بگو چقدر مرا می پرستی !
حالاس که دیگر کاری از دستانت برنمی آید اگزکتلی ...
مگر از حلقت برآید ....
فریاد بزن!
فریادی خونین !
***
شاهزاده ادوارد ژیگوی تنوری سفارش می دهد.
وزیر و اسب و فیلش هم به همین ترتیب .
"اصغر-دست به دول" هم ، دوشیزگان را با داستان هایی از می سی سی پی سرگرم کرده .
دوشیزگان هم بعد از هر فصل گیلاس ها را بالا می آورند . و با فریاد
"برو سر فصل بعدی، برو سر اصل مطلب" اصغر را به هیجان می آورند .
یکی هم نیس به این رفقای دست آموز ما بیاموزد اینجا قبیله آپاچی و مراسم چپق کشی نیس که این سیگار را حرامم می کنید .
تیش تیش تیتیش تیش
"رفت سر فصل بعدی ، رفت یر اصل مطلب ."
***
در نسخ خطی کشکول زنجفیل اردبیلی در باب دخول فی روایت الشیوخ
نقل است روزی ابن خفان عمار برسر محتضری حاصر شد.
شیخ حین معانقه در گوشش اینچنین زمزمه نمود:
که گر می خواهی آتش بر آب بیفروزی کمی الکل بخر !
بلاگر ها و میت مذکور جملگی نعره سر دادند!!!
پارکینگ 3
دختری با دامن بلند مشغول مرور چند آواز کردی در ذهن پریشان خود است .
در دل خود آرام اوج می گیرد و ناگاه فرود می آید و روی موج ها پخش می شود .
ولی عزیزکم نه من نه هیچ توهم دیگری برایت صدف یا قوطی نامه دار نمی فرستیم .
بهتر است سرود"دختران زشت انتطار " را از برکنی...
نه تعجبی دارد و نه متعجبی
و تبارک الله احسن الخالقین هم قوانین دنیا را بر اصل جاذبه چوچول و دودول استوار ساخته .
هنوز هم زمین گرد است و شبانه روز بیست و چهار ساعت و باقی قضایا...
پ ن : آره خارکسده . برو چهل سالگیت رو جشن بگیر ؛ اسمشم بذار جشن نبوت .
***
با سلام خدمت بانوی عزیزم ؛
تو که بند بند انگشتانت را می بوسم و می بُرم.
امشب شب بیست و هشتم ماه است و فردا می روم سراغ پاهایت .
بگو چقدر مرا می پرستی !
حالاس که دیگر کاری از دستانت برنمی آید اگزکتلی ...
مگر از حلقت برآید ....
فریاد بزن!
فریادی خونین !
***
شاهزاده ادوارد ژیگوی تنوری سفارش می دهد.
وزیر و اسب و فیلش هم به همین ترتیب .
"اصغر-دست به دول" هم ، دوشیزگان را با داستان هایی از می سی سی پی سرگرم کرده .
دوشیزگان هم بعد از هر فصل گیلاس ها را بالا می آورند . و با فریاد
"برو سر فصل بعدی، برو سر اصل مطلب" اصغر را به هیجان می آورند .
یکی هم نیس به این رفقای دست آموز ما بیاموزد اینجا قبیله آپاچی و مراسم چپق کشی نیس که این سیگار را حرامم می کنید .
تیش تیش تیتیش تیش
"رفت سر فصل بعدی ، رفت یر اصل مطلب ."
***
در نسخ خطی کشکول زنجفیل اردبیلی در باب دخول فی روایت الشیوخ
نقل است روزی ابن خفان عمار برسر محتضری حاصر شد.
شیخ حین معانقه در گوشش اینچنین زمزمه نمود:
که گر می خواهی آتش بر آب بیفروزی کمی الکل بخر !
بلاگر ها و میت مذکور جملگی نعره سر دادند!!!