Monday, September 26, 2005




3
دکه های روزنامه فروشی.
"من نمیخوام نفس بکشم ."
تیتر تمام روزنامه های عصر .
مجله چگونه اولترا لایت شویم .
آتیش مجانی .
آتیش مجانی .
آتیش مجانی .


###


روی خطوط سفید جاده پرواز می کنی؟
از چه چیز می ترسی؟
من خودم در فیلم ها دیده ام که اگر اگر اگر در کنار مسیر نور های روشن
آنجا که باد موج می شود ودر زیر و بم لباس های سکسی دراز بکشم در انتظار .
اکثرا یک چیزی چیزی می شود .
...به اتفاق خوش آیند .


###

اصلا کل بحث امروز ما درباره یه اتفاق خوش آیند است .
بوی قرمه سبزی می دهد در خستگی ظهر احتمالا .
غروب دلنشین و پر و پاچه لخت دختری روی نیم کت که می خارد.
قراری که قرار نیست برگزار شود.
و بر عکسش ،
مهمانی های حداکثر دونفره.
جین های متوالی و ناگهانی.


###


می دونی وقتی که دراز کشیدم سر صبح و تو طبق معمول از جسد من خداحافظی می کنی و میری،
و مثل همیشه فکر می کنی فکر می کنی خوابم.


وقت می کنم به دیواره های درونیم نگاه کنم .
مثل یه قوطی خالی .
یه جسم زرد کوجولو هم توش افتاده که اینور و اونور می ره و سر و صدا می کنه گاهی.
و بقیه اشیا که همه به تو خیره نگاه می کنن .

اونقدر خوردیم و کشیدیم که همه چیز ها رو ابدی ببینیم .
زیر تاریکی پتو تو بغل هم هنوز می ترسیدیم مگه نه !
گاهی وقتا فکر می کنم تمام عمر ترسیدم نه زندگی.
و باز هم بقیه اشیا که همه به تو خیره نگاه می کنن .

دلت می خواد ظرف های کثیفی آشپزخونه رو منفجر کنی .
واقعیت نامنظم و پراکنده اطرافت رو نابود کنی .
ولی نمی تونی حتی خودتو تکون بدی .
همین ضعف کوچک بهانه ی خوبیه ساعت ها عر زدن.

اگر اگر اگر ساعت ها گریه کنم خورشید کلافه ظهر برام دست تکون میده یا باید این یکیو تو کتابا پیدا کنم ؟



###



فرار از واقعیت های ناخوش آیند به حاشیه های کسخل . هاه...؟



###



خواهرم برای غوی قصر آشپزی می کرد .
من در حیاط با گل های تعطیلات شرجی بازی می کردم .
مامان خدا رو ارضا می کرد .
پدرم واسه خاطر یه لقمه نون دراز کشیده بود .

همه جا مملو از پترن های سبز بود .
و زیبایی بود که از باغ می چکید .
خورشید پشت ابرا آفتاب گرفته بود .
همه چیز معمولی و دوست داشتنی بود.
همین روزا بود که یه حوری از جلوی دروازه رد شه و گلوم پیش موهای فرفری و قهوه ایش گیر کنه .
احتمالا چشماش یک کم هم سرخ بود که به صورت سفیدش خیلی می آد.
داشتم میدویدم دنبالش.
اون هم می دوید و می خندید .
می دونست می گیرمش.
با اون چکمه هاش مگه چقدر می تونه بدوه .
خواهرم داشت ما رو میدید و روده بر شده بود .
غول قصر هم که پیپ می کشید داشت روزنامه می خوند و سرشو تکون می داد .
همین طور که فرشته من خسته شده بود و داشت خودش رو به دست های من میسپرد ، خدا نظرش عوض شد .



###


من : خیلی بابا نامردی!
خدا (با ته لهجه ی اصفهانی) : خفه شو ، بچه پررو ،
من : مگه هر چی سیب خورده بودیم بالا نیاوردیم .
مگه بیخیال گند هایی که زده بودی ، مغزمون رو ریست نکردیم . پس قول و قرارمون چی شد.
خدا : توهم بود بدبخت ، این کسپرتا چیه واسه من بلغور می کنی، روزنامه های امروز عصر رو بخون تا با مضرات مواد مخدر بیشتر آشنا شی.
من (زیر لب!) : حیف که زورم بهت نمی رسه .
خدا : هان؟
من: هیچی بابا.


###


کبریت ندارم تو جیبم .
مسیر کاتوره ایم رو به صورت نسبی طوری تنظیم می کنم که هر ده دقیقه از کنار یک دکه رد شم .
معمولا یه فندک به قیافه ی پلاسیده صاحب دکه آویزونه .
آخ که من ساق های سفیدتون رو قورت بدم.جونم با این لفت و رایت کونتون.
تو این غروب کسخل هیچی بیشتر از یه دختر هات و پررو فاز نمی ده .
وقتی یکی رو می بینی که با له له داره قیافه پسرا رو سرچ می کنه : به این می گن یه اتفاق خوشآیند .
همینطوری که سرمای آیس پک رو تو گلوت می ریزی یکم واسه خودت می خندی که جرا دارم بی دلیل می خندم.
بعد هم که خب حسابی گوز گوزی یه گوشه میشینی با هاش.
با اینکه همه چیز معمولی و دوست داشتنیه !
ممکنه تو اینجور نباشی .
هه هه ها ها...


Comments: Post a Comment
ARCHIVE
June 2005  July 2005  August 2005  September 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L
....................................                                                                                             

Monday, September 26, 2005




3
دکه های روزنامه فروشی.
"من نمیخوام نفس بکشم ."
تیتر تمام روزنامه های عصر .
مجله چگونه اولترا لایت شویم .
آتیش مجانی .
آتیش مجانی .
آتیش مجانی .


###


روی خطوط سفید جاده پرواز می کنی؟
از چه چیز می ترسی؟
من خودم در فیلم ها دیده ام که اگر اگر اگر در کنار مسیر نور های روشن
آنجا که باد موج می شود ودر زیر و بم لباس های سکسی دراز بکشم در انتظار .
اکثرا یک چیزی چیزی می شود .
...به اتفاق خوش آیند .


###

اصلا کل بحث امروز ما درباره یه اتفاق خوش آیند است .
بوی قرمه سبزی می دهد در خستگی ظهر احتمالا .
غروب دلنشین و پر و پاچه لخت دختری روی نیم کت که می خارد.
قراری که قرار نیست برگزار شود.
و بر عکسش ،
مهمانی های حداکثر دونفره.
جین های متوالی و ناگهانی.


###


می دونی وقتی که دراز کشیدم سر صبح و تو طبق معمول از جسد من خداحافظی می کنی و میری،
و مثل همیشه فکر می کنی فکر می کنی خوابم.


وقت می کنم به دیواره های درونیم نگاه کنم .
مثل یه قوطی خالی .
یه جسم زرد کوجولو هم توش افتاده که اینور و اونور می ره و سر و صدا می کنه گاهی.
و بقیه اشیا که همه به تو خیره نگاه می کنن .

اونقدر خوردیم و کشیدیم که همه چیز ها رو ابدی ببینیم .
زیر تاریکی پتو تو بغل هم هنوز می ترسیدیم مگه نه !
گاهی وقتا فکر می کنم تمام عمر ترسیدم نه زندگی.
و باز هم بقیه اشیا که همه به تو خیره نگاه می کنن .

دلت می خواد ظرف های کثیفی آشپزخونه رو منفجر کنی .
واقعیت نامنظم و پراکنده اطرافت رو نابود کنی .
ولی نمی تونی حتی خودتو تکون بدی .
همین ضعف کوچک بهانه ی خوبیه ساعت ها عر زدن.

اگر اگر اگر ساعت ها گریه کنم خورشید کلافه ظهر برام دست تکون میده یا باید این یکیو تو کتابا پیدا کنم ؟



###



فرار از واقعیت های ناخوش آیند به حاشیه های کسخل . هاه...؟



###



خواهرم برای غوی قصر آشپزی می کرد .
من در حیاط با گل های تعطیلات شرجی بازی می کردم .
مامان خدا رو ارضا می کرد .
پدرم واسه خاطر یه لقمه نون دراز کشیده بود .

همه جا مملو از پترن های سبز بود .
و زیبایی بود که از باغ می چکید .
خورشید پشت ابرا آفتاب گرفته بود .
همه چیز معمولی و دوست داشتنی بود.
همین روزا بود که یه حوری از جلوی دروازه رد شه و گلوم پیش موهای فرفری و قهوه ایش گیر کنه .
احتمالا چشماش یک کم هم سرخ بود که به صورت سفیدش خیلی می آد.
داشتم میدویدم دنبالش.
اون هم می دوید و می خندید .
می دونست می گیرمش.
با اون چکمه هاش مگه چقدر می تونه بدوه .
خواهرم داشت ما رو میدید و روده بر شده بود .
غول قصر هم که پیپ می کشید داشت روزنامه می خوند و سرشو تکون می داد .
همین طور که فرشته من خسته شده بود و داشت خودش رو به دست های من میسپرد ، خدا نظرش عوض شد .



###


من : خیلی بابا نامردی!
خدا (با ته لهجه ی اصفهانی) : خفه شو ، بچه پررو ،
من : مگه هر چی سیب خورده بودیم بالا نیاوردیم .
مگه بیخیال گند هایی که زده بودی ، مغزمون رو ریست نکردیم . پس قول و قرارمون چی شد.
خدا : توهم بود بدبخت ، این کسپرتا چیه واسه من بلغور می کنی، روزنامه های امروز عصر رو بخون تا با مضرات مواد مخدر بیشتر آشنا شی.
من (زیر لب!) : حیف که زورم بهت نمی رسه .
خدا : هان؟
من: هیچی بابا.


###


کبریت ندارم تو جیبم .
مسیر کاتوره ایم رو به صورت نسبی طوری تنظیم می کنم که هر ده دقیقه از کنار یک دکه رد شم .
معمولا یه فندک به قیافه ی پلاسیده صاحب دکه آویزونه .
آخ که من ساق های سفیدتون رو قورت بدم.جونم با این لفت و رایت کونتون.
تو این غروب کسخل هیچی بیشتر از یه دختر هات و پررو فاز نمی ده .
وقتی یکی رو می بینی که با له له داره قیافه پسرا رو سرچ می کنه : به این می گن یه اتفاق خوشآیند .
همینطوری که سرمای آیس پک رو تو گلوت می ریزی یکم واسه خودت می خندی که جرا دارم بی دلیل می خندم.
بعد هم که خب حسابی گوز گوزی یه گوشه میشینی با هاش.
با اینکه همه چیز معمولی و دوست داشتنیه !
ممکنه تو اینجور نباشی .
هه هه ها ها...


ARCHIVE
June 2005  July 2005  August 2005  September 2005 
H A 6
H O M E
M A I L
X M L